نشست. بال هایش را تکان داد. نوک طلایی اش را لا به لای پرهایش فرو برد. احساس می کرد چقدر قوی است. یک لحظه فکر کرد اگر در مهمانی شاه پرندگان را انتخاب کنند چه کسی بهتر از او. پرهای نرم زیر گلویش را باز کرد. حالا قوی تر هم دیده می شد. سینه اش را جلو داد. بهتر از این نمی شد. کمی استراحت کرد. بی توجّه به نق نق های کلاغی که اعتراض می کرد که دم غروب برود پر گشود و باز اوج گرفت.
سیاهی شب گسترش می یافت که سر و صدایی را شنید. صدا از میان چند درخت می آمد. کش و قوسی به خود داد. جلو رفت. اولین پرنده با دیدن او فریادی کشید جیغ مانند. بعد همه پرنده به سوی او برگشتند. عقاب بال هایش را بر هم زد و پیش رفت. چند پرنده دوره اش کردند و او را همراهی کردند. جلوتر خیلی شلوغ بود اما چیزی دیده نمی شد. گویی غباری در تاریکی پیچیده شده بود. هم غبار بود و هم تاریکی با کورسویی از نور. چیزی می درخشید. اما خوب دیده نمی شد. صدایی گفت باید چشمایت را ببندی. عقاب می خواست بگوید که دوست دارد خودش هم شادی اش را ببیند. همهمه ای شنید. کمی دل نگران شد. می خواست بگوید شما را خدا خجالتم ندهید. اما یک لحظه همهمه بیش تر شد. ناگهان سر کرکس بزرگ را دید که بی مو بود. چشمان کرکس ها می درخشید. جلسه مهم کرکس ها تشکیل شده بود. خواست فریاد شادی سر دهد که ناگهان کرکس ها و لاشخورها دورش حلقه زدند و از جهار طرف جمله ور شدند. عقاب ترسید؛ ولی نتوانست تکان بخورد. نوک تیز و سنگین کرکس ها بر تنش فرو می رفت. بعد خونش بر زمین چکید. اما به زمین هم نمی رسید. چون پرنده های کوچک تر تشنه بودند. کلاغی را دید.
عقاب یک لحظه احساس کرد که در هوای ابری از کنار کبوتر گذشته که بالا سر جوجه اش بق بقو می کند و کلاغ دور سر آن دو می چرخد و قار قار می کند. بعد همه جا تاریک شد.
نظرات شما عزیزان:
بچه آبی 
ساعت14:31---22 بهمن 1392
س
چند وقته که آپ نمیشی!!
من که همیشه بت سر میزنم -
منتظرتم
می تو پاسخ:سلام داداش خوبی انشاالله راستش دو هفتس وقت نمی کنم آپ کنم دارم برا سال جدید یه تیم تشکیل میدم انشاء الله که خدا کمکم کنه بتونم تیمو به خوبی اداره کنم ممنون که سر زدی صمیمانه ازت تشکر می کنم خدا خیرت بده
التماس دعا
:: برچسبها:
امروز پنج شنبه 10 بهمن 1392,
|